این همه صبر برای چه
مگر نمیبینی اینجا زانو به بغل گرفته ام
مگر چشمِ به راه دوخته ام را نمیبینی
این آمدنت مرهمی ست برای این دلِ بهانه گیرِ کم طاقت،
از همان مرهم هایی که میسوزی اما میدانی که خوب میشوی...
باور کن اینجا دلی پر میکشد برای اینکه اسمش را صدا کنی،برای یک عزیزم...
_عزیزم؟
_جانم...
حالا هی صبر کن................
تی نوشت